دوستانِ ☻حاجــــــی ☻

مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
پیوندها

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۳ ثبت شده است

۲۸
آذر

یکی از آرزوهایی که دوس دارم قبل از مردنم(بعد از 120سال!) برآورده بشه...

داشتن رمز وب حاجیه!


+zizigolu

  • دوستانِ حاجی ره ☺
۲۳
آذر

از خونه اومدم بیرون. همه اش تو فکر بودم که این بشر کی زن می گیره که یکی از خوددرگیریام حل بشه. رسیدم به خیابون. باید از خیابون رد می شدم. تو فکر بودم که اینم شد معیار آخه "زن من نباید از سوسک بترسه"

هه..ملت چه معیارایی دارن. والا با این معیاراشون...

که یه دفعه...

(صدای بوق ممتد)

نمی دونم چی شد. چیزی یادم نمی اومد. یه جایی بودم یه دری داشت. رفتم تو. خیلی خوشگل نبود ولی از اون پایین پایینا که بودم بهتر بود.

دیدم یکی نشسته رو یه صندلی. پرسیدم تو خدایی؟

گفت: فک کن خدا باشم. چی می خوای از من؟

یه کم فکر کردم یاد آخرین افکارم افتادم و گفتم ما اون پایین یه حاجی داریم هنوز زن نگرفته. اصلا هر بار که می خواد زن بگیره نمی شه. یا خودش نمی خواد یا دختره نمی خواد. یا اصلا اونی رو که باید نمی بینه.

گفت: خب حالا من چیکار کنم؟

- می شه یکی از حورری های بهشتی رو براش بفرستین رو سقف خونه اش؟ آخه با این معیارایی که این بشر داره بین آدما نمی تونه زن بستونه. یا اگرم باشه از بس که سرش پایینه نمی بینه مورد رو.

+باشه. به خدا می گم. حالا بریم؟

- عه تو مگه خدا نیستی؟

+ نه. من متصدی امور امواتم...

-  ای بابا. یعنی مردم؟ تموم شد؟ می گفتی یه چیز بهتر می خواستم خب.

+ نخیر نمی شه. آرزوتو برآورده کردیم. یه حوری انداختیم رو سقف خونه ی حاجی. ولی این حاجی که من میشناسم این حوری رو هم با معیاراش می پرونه.

- ای بابا. خب من که قراره بمیرم. بزار این دم آخری این یه فانتزیمون برآورده بشه دیگه...چقدر خسیسی شما!!!

+ خیلی خب خودم می رم تو خوابش بهش می گم اون حوری رو از دست نده. حالا میای بریم یا نه..من کار دارم..

(ترس برم داشت. مثل این که قضیه جدیه)

- کجا بریم آخه...من یه ماه دیگه آزمون ارشد دارم خب. هیچی هم نخوندم. می شه بریم بعد از آزمون بیایم؟

+ نخیر..نمی شه. بسته دیگه این قدر وقتتو پای اون لپ گذروندی که دیگه خدا هم کلافه شد...بیا بریم..

.........

++بنای با ثوات

  • دوستانِ حاجی ره ☺
۰۳
آذر

همه مستحضرید که از حاجی خبری نیست...مدتیه!

حالا چنتا سوال پیش میاد که الان کجا هستن...

و اینکه زمانی ناپدید شدن که مبحث نفسولوژی رو شروع کرده بودن!


1)به خواب زمستونی رفتن

2)مزدوج شدن و با نفس خانوم در جزایر قناری به سر میبرن

3)اصن از اول مزدوج بودن و ما رو الکی سر کار میذاشتن و با پستاشون دل مارو میسوزوندن(گناهشون نابخشودنیه در این صورت...من که نمیگذرم ازتون حااااجی!)

4)ایشون دار ف...فان....(امیدوارم به زودی پیدا بشن! ماه صفره!)

5)در غیبت صغری به سر میبرن

6)در غیبت کبری به سر میبرن

7)به وبی دیگر کوچ نمودن،عین اونموقع میخوان یه چن روزی رو در خفا و آسایش(از دست ماها مثلن!) به سر ببرن!

8)تارک دنیا شدن و در جیب مراقبت و بحر مکاشفت فرو رفتن!

9)رفتن توی یه غار توی جزایر ماداگاسکار(سجع هم میگوییم!!)

10)موتورشون خراب شده!!!


گمانهایتان را پذیرا میباشیم!


+Zizigolu هولمز!

  • دوستانِ حاجی ره ☺